کد مطلب:122847 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:272

ذکر حال ابوعلی حسن بن الحسن بن الحسن المجتبی و ذکر اولاد او
حسن بن حسن مثنی را «حسن مثلث» گویند، چه او پسر سیم است كه بلاواسطه حسن نام دارد و او برادر اعیانی عبدالله محض است و او نیز در حبس منصور در كوفه وفات یافت در ماه ذیقعده سنه یك صد و چهل و پنج و مدت عمراو شصت و هشت سال بود. ابوالفراج روایت كرده كه چون عبدالله برادر حسن مثلث را محبوس كردند حسن قسم یاد كرد كه مادامی كه عبدالله در محبس است روغن بر بدن خود نمالد و سرمه نكشد و جامه ناعم ی نپوشد و غذای لذیذ نخورد از این جهت ابوجعفر منصور او را«حاد» می نامید، یعنی تارك زینت. و او مردی فاضل و متأله و صاحب ورع بود،و در امر به معروف و نهی از منكر به مذهب زیدیه مایل بود. بالجمله، او را شش پسر بود: 1- طلحه، 2- عباس، 3- حمزه، 4- ابراهیم، 5- عبدالله، 6- علی. اما طلحه را فرزندی نبود. و اما عباس مادر او عایشه دختر «طلحه الجود» استو او یكی از جوانان هاشمی بود و او را چون مأخوذ داشتند كه به حبس برند مادرش فریاد كشید كه بگذارید او را ببویم و او را در برگیرم، گفتند: به این مراد نخواهی رسید مادامی كه در دنیا زنده میباشی. و عباس در محبس از دنیا رفت در بیست وسوم ماه رمضان سنه صد و چهل و پنج و مدت عمر او سی و پنج سال بود و اوصاحب ولد بود لكن منقرض شدند. و از اولاد او است علی بن عباس كه در بغدادآمد و مردم را به خود دعوت میكرد و جماعتی از زیدیه دعوت او را اجابت كردند،مهدی عباسی او را حبس كرد تا به شفاعت حسین بن علی صاحب فخ او را اززندان بیرون كرد لكن مهدی شربت سم او را بداد تا بیاشامید و پیوسته زهر در او اثرمیكرد تا وارد مدینه شد گوشت بدن او از آثار زهر فاسد و اعضای او از هم بپاشید وسه روز بیشتر در مدینه نبود كه دنیا را وداع كرد. و اما حمزه، پس در حیات پدر وفات كرد و ابراهیم، حال او معلوم نشد. و اما عبدالله، كنیه او ابوجعفر و مادر او ام عبدالله دختر عامر بن عبدالله بن بشر بن عامر ملاعب الاسنه است و او را منصور دوانیقی با برادرش علی و جمله ای ازسادات بنی حسن مأخوذ داشت و چون از مدینه بیرون آوردند آنها را به جانب كوفه میبردند در نزدیكی ربذه در قصر نفیس، كه سه میل راه است تا مدینه، حدادین را امر كردند كه آنها را در قید و اغلال كنند پس هر یك از آنها را در قید و غل كردند وحلقه های قید عبدالله بسیار تنگ بود و او را ضجر بسیار میداد عبدالله آهی كشیدبرادرش علی چون این بدید او را قسم داد كه قیدش را با قید او عوض كند، چه حلقه های قید علی فراختر بود. پس علی قید او را گرفت و از خود را بدو داد عبدالله در سن چهل و شش سالگی بود كه در حبس وفات یافت در یوم اءضحی سنه صدچهل و پنج. و اما علی بن الحسن، برادر اعیانی عبدالله مكنی بود به ابوالحسن و ملقب بود بهعلی الخیر و علی العابد و به مرتبهای در عبادت حضور قلب داشت كه وقتی در راه مكه مشغول به نماز بود افعی داخل جامه او شد مردم بانگ زدند كه افعی داخل جامه هایت شده علی همچنان به نماز خود مشغول بود تا افعی از جامه او بیرون شد در آن حال حركتی و تغییر حالتی از برای او پیدا نشد! روایت شده كه ابو جعفر منصور، بنی حسن را در زندانی حبس كرد كه از تاریكی شب و روز را تمیز نمیدادند و وقت نماز را نمیدانستند مگر به تسبیح و اوراد علی بن الحسن، چه او پیوسته مشغول ذكر بود و به حسب اوراد خود كه موظف بود برشبانه روز میفهمید دخول اوقات را هنگامی عبدالله الحسن المثنی از ضجرتحبس و ثقالت قید و بند علی را گفت كه می بینی ابتلا و گرفتاری ما را آیا از خدانمیخواهی كه ما را از این زندان و بلا نجات دهد؟ علی زمان طویلی پاسخ ندادآنگاه گفت كه ای عم! همانا برای ما در بهشت درجه ای است كه نمی رسیم به آن درجه مگر به این بلیه یا به چیزی كه اعظم ازاین باشد، و نیز از برای منصور در جهنم مرتبه ای است كه نمیرسد به آن مگر آنكه به جا آورد بما آنچه میبینی از بلایش اگرمیخواهی صبر میكنیم بر این شداید و به این زودی راحت میشویم، چه مرگ به ما نزدیك شده است و اگر میخواهی دعا میكنم به جهت خلاصی لكن منصور به آن مرتبه كه در آتش دارد نخواهد رسید، گفتند بلكه صبر میكنیم. پس سه روز بیشترنگذشت كه در زندان جان دادند و راحت شدند و علی بن الحسن به حالت سجده از دنیا رخت كشید، عبدالله را گمان آنكه او را خواب ربوده گفت: فرزند برادرم رابیدار كنید، چون او را حركت دادند دیدند بیدار نمیشود دانستند كه وفات كرده. ووفات او در بیست و ششم محرم سال صد و چهل و شش واقع شد و مدت عمرشریفش چهل و پنج سال بود. بعضی از سادات بنی حسن كه با او در محبس منصور بودند روایت كرده اند كه تمام ماها را در قید و بند كرده بودند و حلقه های قید ما فراخ بود چون نماز میخواستیم بخوانیم یا هنگامی كه میخواستیم بخوابیم پاهای خود را از حلقه های كند بیرون میكردیم و هنگامی كه زندانیان میخواستند بیایند از ترس آنها پاهای خود را درحلقه قید میكردیم لكن علی بن الحسن پیوسته پاهایش درقید بود عبدالله عمویش او را گفت كه ای فرزند چه باعث شده ترا كه مثل ما پای خود را از قید بیرون نمیكنی؟ گفت: والله! پای خود را بیرون نمیكنم تا به این حال از دنیا بروم و خدا مابین من و منصور جمع فرماید و در محضر الهی از او بپرسم كه به چه جهت مرا درقید و بند كرد. بالجمله، علی بن الحسن را پنج پسر و چهار دختر بوده و اسامی ایشان چنین رقم شده: 1- محمد، 2- عبدالله، 3- عبدالرحمن، 4- حسن، 5- حسین، 6- رقیه، 7- فاطمه، 8- ام كلثوم، 9- ام الحسن. مادر ایشان زینب دختر عبدالله محض است، و زینب و زوج او علی بن الحسن را زوج صالح میگفتند به جهت عبادت و صلاح ایشان، و چون منصور پدر و برادران و عموها و پسران عم و شوهر او را شهید كرد پیوسته جامه های پلاس میپوشید تااز دنیا رفت و همیشه در ندبه و گریه بود و هیچگاهی بر منصور نفرین نكرد كه مبادا تشفی نفسی برای او حاصل شود و از ثوابش كاسته گردد مگر آنكه میگفت: یا فاطرالسموات والارض یا عالم الغیب والشهاده والحاكم بین عباده احكم بیننا وبین قومنا بالحق وانت خیر الحاكمین. و محمد و عبدالله در حیات پدر وفات كردند و عبدالرحمن دختری آورد كه رقیه نامداشت. و حسن معروف است به «مكفوف» و او صاحب ولد بود و اولاد حسن مثلث جز از وی نیست. اما حسین بن علی شهید فخ، پس او را جلالت و فضیلت بسیار است و مصیبت اودر قلوب دوستان خیلی اثر كرد. و «فخ» نام موضعی است در یك فرسخی مكه كه حسین با اهل بیتش در آنجا شهید گشتند. از ابونصر بخاری نقل شده كه او از حضرت جواد علیه السلام نقل كرده كه فرمود ازبرای ما اهل بیت بعد از كربلا قتلگاهی بزرگتر از فخ دیده نشده. ابوالفرج به سند خود از حضرت ابوجعفر محمد بن علی علیه السلام روایت كرده كه فرمود هنگامی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به فخ عبور میفرمودند درآنجا نزول فرمود مشغول به نماز شد چون به ركعت دوم رسید گریه آغاز كرد مردمنیز به جهت گریه آنحضرت گریستند، چون آنحضرت از نماز فارغ شد سبب گریه ایشان را پرسید، عرضه داشتند كه گریه ما به جهت گریه شما بود، حضرت فرمود:سبب گریه من آن بود كه جبرئیل بر من نازل شد هنگامی كه در ركعت اول نماز خودبودم و مرا گفت كه یا محمد در این موضع یكی از فرزندان تو شهید خواهد شد كه شهید با او اجر دو شهید خواهد برد. و نیز از نصربن فرداش روایت كرده كه گفت: من مالی به جعفر بن محمدعلیهماالسلام كرایه دادم از مدینه برای مكه چون از بطن مرو كه نام منزلی است حركت كردیم حضرت مرا فرمود كه چون به فخ رسیدیم مرا خبر كن، گفتم مگر شما نمیدانید كه فخ كدام موضع است؟ فرمود: چرا لكن میترسم كه مرا خواب بگیرد واز فخ بگذریم. راوی گفت: پس چون به موضع فخ رسیدیم من نزدیك محمل آنحضرت رفتم و تنحنح كردم معلوم شد كه آن حضرت در خواب است، پس محمل آنحضرت را حركتی دادم كه از خواب انگیخته شد عرض كردم كه این موضع زمین فخ است. فرمود: شتر مرا از قطار بیرون كن و قطار شتران را به هم متصل كن، پس چنین كردم و شتر آنحضرت را از جاده بیرون بردم و خوابانیدم حضرت از محمل بیرون آمد فرمود: ظرف آبخوری را بیاور، چون ركوه آب را آوردم وضوء گرفت و نماز خواند پس از آن سوار شد و از آنجا حركت كردیم من عرضكردم: فدایت شوم این نماز جزء مناسك حج بود كه به جا آوردید؟ فرمود: نه ولیكن در این موضع مردی از اهل بیت، شهید میشود با جماعتی دیگر كه ارواح ایشان براجسادشان به سوی بهشت سبقت خواهد كرد. بالجمله، حسین بن علی مردی بود جلیل القدر سخی الطبع و حكایت جود وبخششهای او معروف است. از حسن بن هذیل مروی است كه حسین بن علی را بستانی بود كه به چهل هزاردینار فروخت و آن پولها را بر در خانه خویش ریخت و مشت مشت زر به من میدادكه برای فقراء اهل مدینه ببرم و برآنها قسمت كنم و تمام آن زرها را بر فقراء بخش نمود و یك حبه از آنها را داخل خانه خویش نكرد. و نیز روایت شده كه مردی خدمت آن جناب آمد و از او چیزی سؤال كرد، حسین راچیزی نبود آن مردرا گفت: بنشین تا برای تو چیزی تحصیل كنم پس فرستاد نزد اهلخانه خویش كه جامه های مرا بیرون آور كه شسته شود، چون رختهای او را بیرون آوردند كه بشویند آنها را جمع كرد و برای آن مرد سائل آورد و به او عطا فرمود! اما كیفیت مقتل او به طور اختصار چنین است كه چون موسی هادی عباسی برسریر سلطنت نشست اسحاق بن عیسی بن علی را والی مدینه كرد اسحاق نیزمردی از اولاد عمر بن خطاب را كه معروف بود به عبدالعزیز بن عبدالله در مدینه خلیفه خود گردانید، آن مرد عمری نسبت به علویین سخت گیری و بدرفتاری میكرد، و قرار داده بود كه علویین در هر روز نزد او حاضر شوند و هر یك از ایشان راكفیل دیگری نموده بود از جمله حسین بن علی و یحیی بن عبدالله محض و حسن بن محمد بن عبدالله محض كفالت و ضمانت كرده بودند كه هر یك از علویین را كه عمری خواسته باشد حاضر گردانند. و این بود تا هفتاد نفر از شیعیان به جهت حجاز بلاد خویش حركت كردند و به مدینه آمدند و در بقیع در خانه ابن افلح منزل نمودند و پیوسته حسین بن علی و دیگر علویین را ملاقات میكردند این خبر به عمری رسید این كار را نیكو ندانست و از پیش نیز عمری حسن بن محمد بن عبدالله را با ابن جندب هذلی شاعر و غلامی از عمر بن خطاب مأخوذ داشته بود ومعروف كرده بود كه شرب خمر كرده اند و ایشان را حد خمر زده بود حسن بن محمد را هشتاد تازیانه و به روایت ابن اثیر دویست تازیانه و ابن جندب را پانزده تازیانه وغلام عمر را هفت تازیانه زده بود و امر كرده بود كه ریسمانی بر گردن ایشان كنند وایشان را مكشوف الظهر در مدینه بگردانند تا رسوا شوند. بالجمله، چون عمری خبر ورود شیعیان را به مدینه شنید در باب عرض علویین غلظت و سختی كرد و ابی بكر بن عیسی الحائك را بر ایشان گماشت، پس روزجمعه ایشان را به جهت عرض حاضر كرد و ایشان را اذن نداد كه به خانه های خودروند تا وقت نماز رسید پس رخصت داد كه بیرون شدند و وضو گرفتند و به مسجدبه جهت نماز حاضر شدند بعد از نماز دیگر باره ابن حائك ایشان را جمع نموده ودر مقصوره حبس كرد تا وقت عصر، آنگاه ایشان را طلبید و حسن بن محمد را ندیدیحیی و حسین را گفت كه باید حسن را حاضر كنید و اگر نه شما را حبس خواهم نمود و ما بین ایشان و ابن الحائك گفتگو بسیار شد، آخر الامر یحیی او را شتم داد وبیرون شد، ابن الحائك این خبر را به عمری رسانید. عمری، حسین و یحیی راطلبید و تهدید كرد ایشان را و بعد از گفتگوهای بسیار كه ما بین ایشان رد و بدل شدگفت: البته باید حسن بن محمد را حاضر سازید و اگر نه امر میكنم كه سویقه راخراب كنند یا آتش زنند و حسین را هزار تازیانه خواهم زد و حسن بن محمد راگردن خواهم زد، یحیی قسم یاد كرد كه امشب خواب نخواهم كرد تا حسن را درخانه تو حاضر كنم، پس حسین و یحیی از نزد عمری بیرون شدند حسین، یحیی رافرمود كه بد كردی كه قسم خوردی حسن را نزد عمری حاضر سازی، یحیی گفت:مرادم آن بود كه حسن را حاضر كنم لكن با شمشیر خود و عمری را گردن زنم،حسین فرمود: این كار نیز خوب نیست، چه میعاد خروج ما هنوز باقی است. بالجمله، حسین، حسن را طلبید و حكایت حال را برای او نقل كرد آنگاه فرمود: الحال هر كجا میخواهی برو و خود را از دست این فاسق پنهان كن. حسن گفت: نه، والله!من چنین نخواهم كرد كه شما را در سختی گذارم و خود راحت شوم بلكه من نیز باشما بیایم و دست خود را در دست عمری خواهم نهاد. حسین فرمود كه ما راضی نخواهیم شد كه عمری ترا اذیت كند و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم روزقیامت با ما خصمی كند بلكه جان خود را فدای تو خواهیم نمود. پس حسین فرستاد به نزد یحیی و سلیمان و ادریس فرزندان عبدالله محض و عبدالله بن حسن بن علی بن علی بن الحسین معروف به «افطس» و ابراهیم بن اسماعیل طباطبا و عمر پسر برادر خود حسن و عبدالله بن اسحاق بن ابراهیم غمر وعبدالله پسر امام جعفر صادق علیه السلام و از فتیان و موالی خودشان تا آنكه جمع شدند بیست و سه تن از اولاد علی علیه السلام و جمعی از موالی و ده نفر از خارج،پس چون وقت نماز صبح شد مؤذن بالای مناره رفت كه اذان گوید عبدالله افطس باشمشیر كشیده بالای مناره رفت و مؤذن را گفت كه در اذان حی علی خیر العمل بگو،مؤذن چون شمشیر كشیده را دید حی علی خیر العمل بگفت، عمری كه این كلمه را دراذان شنید احساس شر كرد دهشت زده فریاد برداشت كه استر مرا در خانه حاضركنید و از كثرت وحشت و دهشت گفت: كه مرا به دو حبه آب طعام دهید این بگفت و از منزل خویش بیرون شد و پیوسته به تعجیل تمام فرار میكرد و از ترس ضرطه میداد تا هنگامی كه خود را از فتنه علویین نجات داد پس حسن مقدم ایستاد وفرض صبح را ادا كردند آنگاه حسن بن محمد را طلبید و شهودی را كه عمری برایشان گماشته بود طلبید كه اینك حسن را حاضر كرده ام عمری را حاضر كنید تاحسن را بر او عرضه داریم. بالجمله، جمیع علویین بجز حسن بن جعفر بن حسن مثنی و حضرت موسی بن جعفرعلیهماالسلام در این واقعه حاضر شده بودند. پس حسین بعد از نماز صبح بالای منبر رفت و خطبه خواند در تحریص مردم به جهاد پس این وقت«كماد بریدی» كه از جانب سلطان در مدینه به جهت نگاهبانی با سلاح میزیست با اصحاب خود در «باب جبرئیل» حاضر شد و نگاهش افتاد بریحیی كه در دست او شمشیر است كماد خواست كه پیاده شود و با او قتال كند كه یحیی او را فرصت نداد و چنان شمشیری بر جبین او زد كه كاسه سر او برداشته شدو از اسب خود بر خاك هلاك افتاد، پس یحیی بر اصحاب او حمله كرد لشكر كه چنین دیدند منهزم شدند. در همین سال جماعتی از عباسیین مانند عباس بن محمد و سلیمان بن ابی جعفردوانیقی و جعفر و محمد فرزندان سلیمان و موسی بن عیسی عم دوانیقی با اسلحه و لشكری بسیار به سفر مكه كوچ كردند و موسی، هادی محمد بن سلیمان را متولی حرب كرده بود، و از آن طرف حسین بن علی نیز با اصحاب و اهل بیت خود كه سیصد نفر بودند به قصد حج از مدینه بیرون شدند، چون نزدیك مكه شدند درزمین فخ كه وادی است به مكه با عباسیین تلاقی كردند. اول مرتبه عباس بر حسینبن علی عرض امان كرد، حسین از امان امتناع نمود، و مردم را به بیعت خویش طلبید طریق سلم و صلح گذاشته شد و بنای جنگ شد. صبح روز ترویه بود كه دولشكر در مقابل هم صف كشیدند موسی بن عیسی تعبیه لشكر نموده و محمد بن سلیمان در میمنه و موسی در میسره و سلیمان و عباس در قلب جای گرفتند پس موسی ابتدا كرد به جنگ و با لشكر خود كه در میسره جای داشت بر علویین حمله نمود ایشان نیز با عباسیین حمله كردند موسی برای فریفتن ایشان رو به هزیمت نهادند و داخل وادی شدند علویین نیز تعاقب نموده داخل وادی شدند محمد بن سلیمان با لشكر خود از عقب ایشان حمله كرد و علویین را در میان آن وادی احاطه كردند و به یك حمله بیشتر اصحاب حسین شهید شدند و یحیی مثل شیر آشفته برایشان حمله میكرد تا آنكه سلیمان بن عبدالله محض و عبدالله بن اسحاق بن ابراهیم غمر، شهید گشت. و در میان معركه تیری بر چشم حسن بن محمد رسید واو اعتنائی به آن تیر نكرد و پیوسته كارزار میكرد تا آن كه محمد بن سلیمان فریادكرد كه ای پسر خال! از برای تو امان است خود را به كشتن مده، حسن گفت: والله كه دروغ میگوئید لكن من قبول امان كردم پس شمشیر خود را شكست و به نزد ایشان رفت، عباس فرزند خود را گفت: خدا ترا بكشد اگر حسن را نكشی، موسی بنعیسی نیز تحریص كرد بر كشتن او پس عبدالله و به روایتی موسی بن عیسی حسن را گردن زد و او را شهید كرد. روایت كرده شخصی كه حاضر در واقعه ی فخ بوده كه دیدم حسین بن علی را كه درگیر و دار حرب بر زمین نشست و چیزی را در خاك دفن كرد پس برگشت و به حرب مشغول شد، من گمان كردم كه چیزی قیمتی داشته نخواسته كه بعد از كشته شدن اوبه عباسیین برسد او را دفن نموده من صبر كردم تا هنگامی كه جنگ بر طرف شد به تفحص آن مدفون برآمدم چون آن موضع را یافتم خاك از روی آن برداشت دیدم قطعه ای از جانب صورت او بوده كه قطع شده بود و حسین آنرا دفن نموده. بالجمله حماد تركی كه در میان لشكر عباسیین بود فریاد كرد كه ای قوم حسین بن علی را به من بنمائید تا كار او را بسازم چون حسین را نشان او دادند تیری به جانب حسین رها كرد و او را شهید نمود ره. پس محمد بن سلیمان او را صد جامه و صد هزار درهم جایزه داد. و بالجمله لشكر حسین منهزم شدند و برخی مجروح و اسیر گشتند، پس سرهای شهدا را از تن جدا كردند و آنها زیاده از صد رأس به شمار میرفت و آن سرها را بااسیران برای موسی هادی بردند. موسی امر كرد كه اسیران را گردن زدند پس سرحسین را نزد موسی هادی گذاشتند موسی گفت: گویا سر طاغوتی از طواغیت برای من آوردید همانا كمتر پاداش شما آن است كه شما را از جایزه و عطا محروم خواهم نمود. بالجمله چون خبر شهادت حسین در مدینه به عمری رسید امر كرد كه خانه ی حسین وخانه های اهل بیت و خویشاوندان او را آتش زدند و اموال ایشان را مأخوذ داشتند. ابوالفرج از ابراهیم قطان روایت كرد كه گفت شنیدم از حسین بن علی و یحیی بن عبدالله كه می گفتند ما خروج نكردیم مگر از پس آنكه مشورت كردیم با اهل بیت خود با موسی بن جعفر علیهماالسلام پس امر فرمود آن حضرت ما را به خروج. ونقل شده كه چون محمد بن سلیمان عباسی را مرگ در رسید حاضرین در نزد او اورا تلقین شهادت می كردند او در عوض شهادت همی این شعر بگفت تا هلاك شد:



الا لیت امی لم تلدنی ولم اكن

لقیت حسینا یوم فخ ولا الحسن



و وقعه ی فخ در سال صد و شصت و نهم هجری واقع شد و حسین را جماعتی بسیاراز شعراء مرثیه گفتند، و در شب شهادت او پیوسته در میاه غطفان صدای هاتفی به مرثیه بلند بود و همی گفت:



الا یا لقوم للسواد المصبح

ومقتل اولاد النبی ببلدح



لیبك حسینا كل كهل وامرد

من الجن ان لم یبك من الا نس نوح



فانی لجنی وان معرسی

لبالبرقه السود اء من دون زحزح



مردم این اشعار می شنیدند و نمی دانستند چه خبر است تا هنگامی كه خبر شهادت حسین آمد دانستند كه طایفه ی جن بودند كه برای حسین مرثیه می خواندند. و كسانیكه با حسین بن علی از طالبیین در وقعه ی فخ بودند یحیی و سلیمان و ادریس فرزندان عبدالله محض وعلی بن ابراهیم بن حسن و ابراهیم بن اسماعیل طباطبا و حسن بن محمد بن عبدالله محض و عبدالله و عمر پسران اسحق بن حسن بن علی بن الحسین و عبدالله بن اسحق بن ابراهیم بن حسن مثنی چنانچه ابوالفرج از مداینی نقل كرده است. و به روایت مسعودی اجساد شهدای فخ سه روز بر روی زمین باقی بود كه كس آنها را دفن ننمود تا آنكه درندگان و طیور از اجساد ایشان بخوردند.